تا هستیم با هم باشیم
خوشبختی سپری میکنم شانه هایم به شوق و اشتیاق دستانت سالها قد کشیده اند و اینک با تمام بلندی و قامت باز هم دستهای تو برایم همیشه پاینده است و از ازل تا ابد این را فریاد می زنم: دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه ی را ه رفتن آموخت یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت لبخند نهاد بر لب من بر غنچه ی گل شکفتن اموخت پس هستی من ز هستی اوست تا هستیم و هست دارمش دوست. تقدیم به مادر مهربانم و تمام مادرام مهربان دنیا
ای نجیبی که لحظه هایت را به من و لحظه های من سپردی
من در مسیری که هر روز برای رسیدن به نور
نوشته شده در سه شنبه 87/8/7ساعت
4:19 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |
:قالبساز: :بهاربیست: |